عاشقانه ها-تصاویر عاشقانه-جملات کوتاه عاشقانه-متن های عاشقانه عاشقانه ها +جملات کوتاه عاشقانه ، متن های عاشقانه ، تصاویر عاشقانه ، جملات زیبای عاشقانه ، شعرهای عاشقانه
| ||
پیامک های عاشقانه
در حیرتم از مرام این مردم پست ... این طایفه زنده کش و مرده پرست ... تا هست به ذلت بکشندش ز جفا ... تا مرد به عزت ببرندش سَرِ دست خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره ..... خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی ..... خیلی سخته که دلی رو با نگاهت دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی ...... خیلی سخته بری یکشب واسه چیدن ستاره ولی تا رسیدی اونجا ببینی که روز شد دوباره برای کنترل روابط دخترها و پسرها طرح جدید اخوند نامحسوس در حال اجراست خانمه با یقه باز سرشو خم میکنه به تاکسی میگه : آقا ستار خان میخوره؟ راننده میگه : چرا ستارخان بخوره خودم میخورم ! دل تو ساحل و چشم تو دریاست نشستن در کنار هر دو زیباست .... دل من قایق گم کرده راهی که در آرامش چشم تو پیداست
[ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 3:59 عصر ] [ امید ]
[ نظرات () ]
کاش می دانستی، من سکوتم حرف است، حرف هایم حرف است، خنده هایم، خنده هایم حرف است. کاش می دانستی، می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم. کاش می دانستی، کاش می فهمیدی، کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند، یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند. من کمی زودتر از خیلی دیر، مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد. تو نترس، سایه ها؛ بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد. کاش می دانستی، چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت، در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست. تازه خواهی فهمید مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست. [ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 3:50 عصر ] [ امید ]
[ نظرات () ]
وقتی دلت برای خودت تنگ می شود وقتی دلت برای خودت تنگ می شود
آیینه ای که سهم دلت سنگ می شود وقتی صدا که پر شده از حس کال بغض با حرمت سکوت تو در جنگ می شود می خواهی از خودت برهی آسمان شوی اما دو پای رفتن تو لنگ می شود با خود به بعد فاصله ها فکر می کنی دنیا به پیش چشم تو بی رنگ می شود اینجا که سهم عشق به هر کس نمی دهند با نام مستعار خدا ننگ می شود اینجا بمان و فاصله ها را به هم بزن هرچند با صداقت تو جنگ می شود [ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 3:36 عصر ] [ امید ]
[ نظرات () ]
شعر عاشقانه سوزناک نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است خدا کند که نبینم هوای تو ابریست ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است [ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 3:34 عصر ] [ امید ]
[ نظرات () ]
شعر عاشقانه سوزناک نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است خدا کند که نبینم هوای تو ابریست ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است [ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 3:31 عصر ] [ امید ]
[ نظرات () ]
این ها فقط بیت اول شعرها هستند برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب بروید
اسیرنازنگاهت ، دگرچه می خواهی ؟
و ...... کاش می دانستی
تو دراندیشه من غوطه وری کاش می دانستی و ...
[ دوشنبه 91/10/11 ] [ 5:19 عصر ] [ امید ]
[ نظرات () ]
شعر شهدای گمنام
قشنگ است
:
برشانه ام آن لحظه که غم می شود آوار قشنگ است
برحال دل بی کس من گریه گیتارقشنگ است
برباورلبهای تظاهرگرت انکار قشنگ است
خو کردن با خوابچو دیوانه به ناچارقشنگ است
آن گونه که گل راغم همسا یگی خارقشنگ است
مثل جسد بی کس منصورکه بردارقشنگ است
بهار شهدا
رفته بودم سفری، سمت دیارشهدا
که طوافی بکنم گرد مزار شهدا
متبرک شود ازگرد وغبار شهدا
شرمگینم که نشد اشک ، نثار شهدا
آبیاری نشدم ، فصل بهار شهدا
کاش می شد که شود سنگ مزار شهدا
که به خاکم بسپارید کنار شهدا [ دوشنبه 91/10/11 ] [ 5:9 عصر ] [ امید ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 91/10/11 ] [ 12:11 صبح ] [ امید ]
[ نظرات () ]
پاسخ امام صادق(ع)به 20سوال پزشکی (خیلی جالبه)
چرا بینى میان چشم هاست؟چرا سوراخ بینى در زیر آن است؟
چرا لب و سبیل بالاى دهان است؟
چرا مردان ریش دارند؟
چرا دندان پیشین، تیزتر و دندان آسیاب، پهن و دندان بادام شکن بلند است؟
چرا کف دست ها مو ندارد؟
چرا ناخن و مو جان ندارند؟
چرا قلب مانند صنوبر است؟
چرا شُش دو تکه است و در جاى خود حرکت می کند؟
چرا کبد(جگر) خمیده است؟
چرا کلیه مثل دانه لوبیاست؟
چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا مى گردند؟ چرا گام هاى پا میان تهى است؟
" طبیب هندی در پاسخ به تمامی سئوالات بالا گفت : نمی دانم
امام فرمود: من علّت اینها را مى دانم. طبیب گفت: بیان کن
امام فرمود آن طبیب هندى گفت: این ها را از کجا آموخته اى؟ فرمود: از پدرانم و ایشان از پیامبر و او از جبرئیل، امین وحى و او از پروردگار که مصالح همه اجسام را داند. طبیب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترین مردم روزگارى
. راستى چه شگفت انگیز است که حضرت صادق علیه السّلام بدون در دست داشتن ابزار امروزى که وسیله شناخت درون و برون انسانند، در گوشه ای از شهر مدینه براى یک طبیب هندى شگفتی هاى خلقت انسان را با دلایل محکم بیان مى فرماید
[ یکشنبه 91/10/10 ] [ 1:6 صبح ] [ امید ]
[ نظرات () ]
حمید مصدق خرداد 1343"
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
[ یکشنبه 91/10/10 ] [ 1:2 صبح ] [ امید ]
[ نظرات () ]
|
||
[ تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است ] |